لج داره بابا آدم ماشین داشته باشه ولی وقتی بخواییم باهاش بریم ی جایی که کار مهم داریم ی دفعه در بیاد بگه با تاکسی برو!!
خوب آخه وقتی ماشین داریم چرا با تاکسی بریم؟
حالا ماشینمون که مدل بالا نیست پژو رواس!!
می خوای بری ی جا که بابا باید بیاد برات امضا کنه ینی حضورش لازمه.
خب آخه چی در بیای بگی؟ آدم واقعا لجش میگیره!
یا مثلا وقتی بابای آدم بی کار میشه توی هر کاریمون دخالت میکنه دخالت بابا تو زندگیمون خیلی لازمه ولی ن در این حد که حتی توی نوع سفره انداختن مون هم دخالت کنه!
بچه باید با ننه باباش رفیق باشه.
ننه بابا باید با بچشون رفیق باشن
نباید ی طوری بشه که بچه رفیقاشو به ننه باباش ترجیه بده و این خیلی بده
به قول یکی میگفت:« من الان نزدیکه18سالمه. وقتی به همکلاسیام توی دبستان نگاه میکنم می بینم چهار پنج تا بیشتر نیستیم که سیگاری نشدیم بقیه ی 30نفر کمتر یا بیشتر؛ همه سیگاری شدن. و این خیلی بده!! همونایی که ی روز ادعای زور داشتن و گندگی میکردن حالا توی پارک می شینن و سیگار میکشن.»
("ولی الان خدا رو شکر می کنم که بابام توی بچگی منو می زد می دونی چرا؟ چون نذاشت با همه کس بگردم و کنترلم کرد. شاید بعضی وقتا از دست این کتک خوردنا عصبانی می شدم ولی الان خوشحالم..")
ممکنه ننه بابا تقصیر داشته باشن ولی وقتی رفیقای من خوب نباشن تقصیر بابا مامان چیه؟
من خودم عُرضه نداشتم که رفیق خوب پیدا کنم! میگی رفیق خوب نیس؟ خوب به جهنم.. تنها باش. حالا آدم نمی میره که چار تا رفیق صمیمی نداشته باشه.
خلاصه این که خودم باید هوا خودمو داشته باشم.
می دونم بعضی وقتا با ننه بابا سازگاری ندارم و باهاشون کنار نمیام ولی ی طوری ردش میکنم
حالا بابام هر چی هم همه جا دخالت کنه من آخر باید احترامشو داشته باشم حتی اگه صد در صد هم حق با من باشه.
میشه با احترام و بدون صدا بالا بردن کار رو حل کرد فقط باید یکم هوای این غضب رو داشته باشیم.
«گاهی ی بداخلاقی تموم اعمال مستحب رو از بین می بره»